نوشتنِ من
نویسنده: شادی اسعدی
زمان مطالعه:16 دقیقه

نوشتنِ من
شادی اسعدی
نوشتنِ من
نویسنده: شادی اسعدی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]16 دقیقه
شادی اسعدی، کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی ۹۸
فرناز علیزاده، کارشناسی روانشناسی ۹۸
رومینا مالوف، کارشناسی حقوق ۹۹
من معمولاً وقتی مجبور هستم، مینویسم؛ زیرا در این حالت فشار بالا میرود و در این وضعیت اطمینان کافی دارم که چیزی در ذهن من بالغ شده است و میتوانم آن را بنویسم. وقتی در حال نوشتن هستم، نمیخواهم کار دیگری انجام دهم. بیشتر اوقات بیرون نمیروم، در زمان نوشتن غذا خوردن را فراموش میکنم و خیلی کم میخوابم. البته این یک روش کار مبتنی بر بیانضباطی است و باعث میشود من خیلی پرکار نباشم، اما من خیلی به این شیوه علاقهمندم.
- سوزان سانتاگ
واقعیت این است که نوشتن برای هر آدمی به نحوی خاص اتفاق میافتد و آدمها هر کدام مدل انحصاری خودشان را برای کاغذنشین کردن کلمات دارند. مثلاً اینطور نیست که به دیگران توصیه کنیم که اگر در هنگام نوشتن موسیقی بیکلام گوش کنند، سیل افکار و ایدههای ناب در ذهنشان به جوشش دربیایند و به سرعت بر روی کاغذ جاری شوند. یا مثلاً سکوت مطلق نمیتواند هر کسی را به نوشتن وادار کند؛ اتفاقاً بعضی آدمها از دل شلوغیها و همهمههای کرکننده به تمرکز و تعمق کافی برای نوشتن میرسند. در هر حال، هر چه زمان بیشتر بگذرد و بیشتر بنویسیم، در میانهٔ تجربههای مشقتبار انسدادهای ذهنی یا تجربههای لذتبخش غلیانهای لحظهای، گونهٔ ویژهٔ خودمان را در نوشتن پیدا میکنیم. در «حرفنگاری» این شماره با آدمهایی که اغلب درگیر نوشتن هستند، دربارهٔ عادتهای نوشتنشان گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
چه اتفاق، احساس یا تجربهای شما را به سمت نوشتن روانه میکند؟
کاظم کلانتری، روزنامهنگار
به این سوال بسیار کلی نمیشود چندان پاسخ باجزئیات و مشخصی داد؛ شاید به این دلیل که اساساً هر اتفاق، احساس یا تجربهای میتواند منشأ یک نوشته باشد. اگر بخواهم این سه را به قید یا صفتی محدود کنم تا پاسختان فراهم شود، باید بگویم نوعی از بیماری افانتازیا (Aphantasia) وجود دارد که فرد قدرت تصور تصاویر چیزها را ندارد؛ چون پیش از تصویر هر شیء، شکل تایپشدهٔ کلمهٔ آن چیز به ذهنش میآید. نوشتن تقریباً دیدن همه چیز به شکل کلمه است. در واقع، نویسنده باید هر اتفاق، احساس یا تجربهای را کلمه ببیند. من هم سعی میکنم در معمولیترین چیزها وجههای اسطورهای یا عجیبوغریب پیدا کنم. اگر در این راه موفق باشم، یعنی پیش از خواننده، خودم از تعجب و شگفتی کلاه عقلم بیفتد، بدون شک روزی به کلمه تبدیلش خواهم کرد. رؤیا هم زیاد به من داستان میدهد. در واقع، رؤیاها نویسندهٔ واقعی هستند و من فقط راویشان هستم. خب، حالا من چه زمانهایی تصمیم میگیرم آن کلمه را به کاغذ، خانهاش برگردانم؟ وقتی نیاز دارم یا مجبور باشم. فارغ از همهٔ اینها، پاسخ زیرکانهٔ سوالتان اینگونه است: مینویسم تا اتفاقی رقم بزنم، احساسی در خودم یا دیگری برانگیزم و البته که تجربه کنم.
قاسم فتحی، روزنامهنگار و نویسنده
دقیقاً هر چیزی که باعث میشود در لحظه کارم را ول کنم و بیخیال همهچی شوم. از یک تصویر خبری بگیرید تا یک خاطرهٔ خانوادگی و دوستانه. بارها شده بود وسط گپوگفت با یکی از دوستان حس میکردم چیزی که دارد تعریف میکند، جان میدهد برای یک قصه یا روایت. از آنجا به بعد دیگر ادامهٔ حرفش را گوش نمیکردم و فقط کله تکان میدادم. از این لحظه بینهایت لذت میبریم، آدرنالین محض است. مثلاً یادم میآید قبلتر که خیلی بیشتر از حالا سوار اتوبوس میشدم، روی صندلی یکی مانده به آخر بخش آقایان مینشستم. آخرین صندلیهای سمت ما معمولاً جای نشستن زن و شوهرها بود. متاسفانه آنجا فالگوش میایستادم و مستمع خاطرهها و حتی بگومگو و دعوا کردنشان میشدم. میدانید هیچ چیز بهاندازهٔ اتفاقات واقعی یا یک دیالوگ معرکه، تخیلم را قلقلک نمیدهد. یک گوشهٔ کار با آنها بود و باقیاش را خودم میساختم. خودم شخصیت اضافه میکردم، خودم میگشتم و خودم زنده میکردم. گاهی حتی از دل یک جملهٔ به ظاهر ساده و بیاهمیتشان داستان بلندی مینوشتم. اصلاً برای همین است که از گفتوگو با غریبهها لذت میبرم، نه آنها من را میشناسند و نه من آنها.
علی باقریان، پژوهشگر و منتقد ادبی
اغلب فقط بنابه دستور یا اصرار زیادی مینویسم؛ یعنی کم پیش میآید که خودم بنشینم و چیزی بنویسم. دقیقترش این است که زیاد پیش میآید، اما کم پیش میآید که یک نوشته را به سرانجام برسانم و بالآخره نشر بدهم. دلیل اصلیاش ظاهراً کمالگرایی منفی و متعاقب آن اهمالکاری است. این حالت در مواقعی چنان غالب میشود که حتی از دستور هم سر میپیچم و به اصرارها هم پاسخ نمیدهم؛ با این همه، خوشبختانه تا به حال بابت این ادا و اصولها کاری یا دوستی را از دست ندادهام. من حتی در فضاهای غیررسمی هم واکنش مکتوب نشان نمیدهم؛ برای همین گاهی بعضی از اطرافیانم فکر میکنند سیبزمینیام، اما واقعیت این است که من دردهایم را میریزم توی خودم! «مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمیکنه، قدم میزنه»!
مهدی نعیمیانراد، دانشآموختهٔ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی
اولاً من به هیچ عنوان نویسنده نیستم، اما به دلایلی زیاد مینویسم و علاقهمند به نوشتن هستم. دربارهٔ نوشتن اما فکر میکنم ما در دل آمیزهای از مسائل و تضادها و تعارضات زندگی میکنیم که همواره در روزمرهٔ ما و افکارمان دخالت میکنند و آنها را متأثر از خود میسازند. نوشتن برای من در همهگونههایش به دلیل وسعت و قدرتش، ابزاری است که میخواهم شکل مطلوبم را از شکل موجود مسائل با آن ترسیم کنم. حالا این میتواند یک گزارش خبری در مورد سینمای قدیمی شهر باشد یا جستاری در مورد تجربهای زیسته یا حسرتی نزیسته یا شعری باشد از لایههای پنهان ذهن که آنقدر دور و دستنیافتنیاند که تنها صدایی مبهم از آنها در قالب کلمات شعر به گوش میرسد؛ مثل صدایی که از عمق یک بیابان مهآلود به گوش میرسد بیآنکه واژگان مشخصی داشته باشد.
نیلوفر قاآنی، کارشناسی فقه و مبانی حقوق اسلامی ۹۸
فکر میکنم بیشترین حسی که باعث میشود بنویسم، غم است. آن هم غم خیلی زیاد و تحملناپذیر؛ یعنی وقتی غم در من به قدری زیاد میشود که نمیدانم باید با این احساس چه کاری انجام دهم، شروع به نوشتن میکنم. در واقع، همیشه محرک اولیه اندوه است. به این شکل که وقتی اندوهگینم چند خطی مینویسم و گاهی بعداً آنها را ادامه میدهم و وقتی در حال تکمیل کردن متن هستم، الزماً آن حس وجود ندارد، ولی چیزی که باعث نوشتن شده است، غم بوده. متنهایی را هم که با این حال نوشتهام، خودم بیشتر دوست دارم، چون احساس میکنم واقعیترند. در واقع، نگاهم به این مسأله اینطور است که وقتی بسیار غمگینی، چیزی درونت خالی شده و از بین رفته و در تو تغییری اتفاق افتاده است. این از خودبیگانگی در وضعیت اندوه را میتوانم با نوشتن پر کنم. مینویسم و در وضعیتی آشنا قرار میگیرم، واژهها به سراغم میآیند و من در خلق عبارات و جملات جدید با آنها همراه میشوم. مجموع اینها باعث میشود احساس کنم غمم به چیزی متعالی تبدیل شده است.
حس دیگری در مقابل این حس وجود دارد که گاهی دلیل من برای نوشتن است. آن هم اوقاتی است که از زندگی لذت میبریم. لذت شاید به آن معنای اگزیستانسیال که مبتنی بر اتفاق بیرونی یا شادی عجیبوغریبی باشد، نیست. گاهی صرف اینکه در خیابان قدم میزنم و آسمان و درخت و مردم را میبینم، حس خوب عجیبی دارم. احساس میکنم لذت و شعفی که درونم اتفاق میافتد را با چیزی بهجز نوشتن نمیتوانم ثبت کنم. نوشتن باعث میشود یادم بماند این لحظهها را زیستهام و چنین تجربیاتی داشتهام.
حانیه عامل، کارشناسی علم اطلاعات و دانششناسی ۱۴۰۰
شبهایی هست که طغیان میکنم، شبهایی که به یکبارهگی جهان با تمام بند و بساطش اندازهٔ کف دستم کش آمده و کوچک و بیمقدار میشود و دیوارهای اتاق تا نوک دماغم جلو میآیند و آسمان بر سرم سنگینی میکند. شبهایی که در به بینهایت خودش میرسد و خرخرهام را با اقسام گلوگیرها یکه و تنها میبینم. این شبها من محتوم به نوشتنام، به مشغولیت با کاغذ و اشتغال به قلم. نوشتن و نگاشتن سرنوشت مسجل این شبهای من است که آن را نسخهٔ نانوشته و نپیچیدهٔ طبیبی میدانم که مرا دچار این شبها کرد. یکجا شهریار مندنیپور خطاب به گلشیری میگوید: «خیلی شب شده آقای گلشیری». من هم از این شبها حرف میزنم و فکر میکنم شب آنجاست که منم و من آنجام که شب است. من نمینویسم تا وقتی که دردی از درون نسایدم و سوزشی از تو ملتهبم نکند. شاید زننده و اندوهناک باشد، اما من کسی نیستم که از عیش و عشرت بگوید و بنویسد. دست نوشتن من نه غلام خانههای روشن که غلام خانههای تاریک و آغشته به شب است.
از جریان فکریتان هنگام نوشتن برای ما بگویید و اینکه آیا همهٔ کلمات و مفاهیم و موضوعات در لحظه رقم میخورند یا از قبل در ذهنتان ساخته میشوند؟
کاظم کلانتری
چند سال پیش متنهایی غیرتحلیلی و خلاقه برای فیلمهای کوتاه مینوشتم. بخشی بود به اسم «حس کوتاه هفتم» در یک هفتهنامه و قرار بود بعد از دیدن فیلم کوتاه، بدون تأمل و بلافاصله حس تصویر را به کلمه تبدیل کنم. بیشتر تمرینی بود برای نوشتن با ناخودآگاه. قرار گرفتن در محدودیت همیشه بد نیست. اما نکتهٔ مهم این است که هیچ متنی از خلأ و بدون پیشزمینه خلق نمیشود. آنچه ما به عنوان نگارش خودکار یا ناخودآگاه میشناسیم هم به یک جرقه یا پیشزمینه نیاز دارد. بورخس، نویسندهٔ مورد علاقهام جایی گفته: «من واقعاً مطمئن نیستم که وجودی خالص باشم؛ من همهٔ نویسندگانی هستم که از آنان چیزی خواندهام، همهٔ مردمی هستم که با آنان برخورد داشتهام و آنان را دوست داشتهام، من همهٔ شهرهایی هستم که دیدهام؛ من همهٔ نیاکانم هستم.»
دوستی دارم که روزی دربارهٔ یکی از نوشتههایم پرسید: «کلمات در نوشتههای تو چهطور میتوانند اینقدر وحشی و رامنشدنی باشند؟» پاسخم به او پاسخم به سوال شما هم میتواند باشد: مدتی قبل از اینکه ایده یا طرحی را بخواهم بنویسم، سرم و وجودم را از هر چیزی خالی میکنم. کلمات کمکم روی دیوارههای تاریک ذهن حک میشوند. اما آنها میخواهند روی کاغذ نوشته شوند. اما من این کار را برایشان نمیکنم. مدتها در این سیاهچال زنجیرشان میزنم و به فجیعترین شکل ممکن شکنجهشان میدهم تا مثل صرعزدهها سرشان را بکوبند به در و دیوار ذهنم. بعد ناگهان میان شلوغی کلمات معمولی در یک روز گرم و سفید کاغذی وسط دفترچه رهایشان میکنم.
قاسم فتحی
یک چیزهایی را از قبل توی ذهنم میچینم، یک نمای کلی دارم و مقداری هم جزئیات پخشوپلا و درهم، اما وسط نوشتن تقریباً از هیچکدامشان استفاده نمیکنم. از مهندسی کردن داستان یا چپاندن زورکی و از پیش تعیین شدهٔ هر مفهوم و تصویری خوشم نمیآید. احساس تصنعی بودن میکنم. احساس اینکه دارم نمایشی را به بدترین شکل ممکن اجرا میکنم و این برای من دربارهٔ جزءبهجزء داستان صدق میکند.
علی باقریان
من اساساً به پدیدههایی مثل «جوشش» و «ارتجال» قائل نیستم. شاید چون خودم با آنها روبهرو نشدهام، از جمله به دلیل نوع نوشتههایم که «خلاقانه» به آن معنای خاص نیستند؛ البته به اموری از سنخ «جرقه» یا «سائقه» معتقدم. روش کار من این است: متناسب با زمانی که دارم -بنابر آنچه پیش از این توضیح دادم، به ندرت این تناسب را رعایت میکنم- منابع مرتبط را میخوانم یا میبینم یا میشنوم؛ حین این کار واژهها یا عبارتها یا جملههای خاصی را یادداشت میکنم. سعی میکنم همه یا بیشتر این یادداشتها را کنار هم بچینم جوری که متن منسجمی شکل بگیرد. اگر گنجاندن یادداشتی موجب بیانسجامی بشود، از خیرش میگذرم. باز متناسب با زمانی که دارم، مدتی متن را کنار میگذارم؛ دوباره میآیم سراغش و نهاییاش میکنم.
مهدی نعیمیانراد
من همواره به نوشتن فکر میکنم و در طول روز و زمان گاه و بیگاه، عباراتی، مضامینی یا اسلوبهایی برای نوشتن به ذهنم میرسد و مثلاً همین الان چیزهایی در ذهنم هست که دوست دارم بنویسم، اما اکثریت قریببهاتفاق جملات و کلمات و عباراتم همان موقع نوشتن به ذهنم میرسد و من هر چه جلوتر میروم، میل و تمایلم به این بداههگی در نوشتن بیشتر میشود و دلم میخواهد تا حسهایی اصیلتر و عمیقتر را بنویسم؛ چیزهایی که بیپیرایهتر و شفافتر بیان میشوند؛ این البته مستلزم شجاعت و جسارت خیلی زیادی است، اما به نظرم بیشترین چیزی که میتواند انسان را در مسیر موفقیت در نوشتن جلو ببرد، همین صراحت است. روزمرههای من و تجربیات و احساساتم همواره منبع اصلی نوشتههایم هستند و من موقع نوشتن به همهٔ آنها مراجعه میکنم یا گاهی در طول روز آنها را علامتگذاری میکنم و به خودم یادآوری میکنم که این مسأله ارزش نوشتن دارد و حتماً یا مستقلاً چیزی در مورد آن مینویسم یا در نوشتههای پیش رو مد نظر دارم که از آن بگویم و بنویسم.
نیلوفر قاآنی
من هر دو حالت را تجربه کردهام، ولی حالت اول بیشتر در مورد نوشتههایی است که مبتنی بر احساساتم هستند و بر اثر لبریز شدن از احساسات و غلیان روحم رخ دادهاند که آنها را بیشتر دوست دارم، اما حالت دوم بیشتر در مورد نوشتههایی اتفاق میافتد که میخواستم بهوسیلهٔ نوشتن حرفی بزنم، چیزی را به پیرامونم منتقل کنم و نوشتن ابزار انتقال صدایم بوده است. در این حالت سعی میکنم از ابتدا تا انتهای نوشته را در نظر بگیرم و همه چیز را در ذهنم آماده کنم و بعد شروع به نوشتن کنم.
حانیه عامل
بار خاطر من آنجا مینشیند که چشمهٔ دغدغهمندیام از آن آب میخورد. جریان نوشتن من جریان اشک چشمم است که از گونهام فرومیغلتد و روی برهوت کاغذ میریزد. من داغ دلم را گولهگوله میکنم و به رشتهٔ قلم درمیآورم و سنگینی آن را به دوش این ترکهٔ باریک چوبی میاندازم. این جریان، جریانی است از اشکها که نزدیک است به خون دل بدل شود، ولی من تلاش میکنم تا با استمدادجویی از ورقها و قلمها و قریحهٔ نوشتنم جلوی جوشش خون دلم را بگیرم. پس از کلیت آنچه که قرار است بنویسم باخبرم، اما دربارهٔ چندوچون آن برنامهای ندارم، بلکه در مسیر نوشتن است که رشتهٔ امور را در دست میگیرم و به گمانم اگر دچار یکی از آن شبهای خیلی غلیظ باشم، بهتر از هر وقت دیگری قلم در دستم مینشیند و کاغذ زیر آن جا خشک میکند و نیاز مبرمم به نوشتن خودش را نشان میدهد.
خوشایند یا ناخوشایند، بهتر مینویسم، زمانی که در هم در میزان جانگاهی خود بهتر باشد.
چه عادتهای خاص و نامعمولی برای نوشتن دارید؟
کاظم کلانتری
اگر دنبال یکی از آن عادتهای عجیب نویسندهها هستید، باید بگویم برای من عادتی خاصتر و نامعمولتر از خود نوشتن وجود ندارد. اما میتوانم بگویم نویسندهای افقی هستم؛ یعنی در رختخواب و وادیده راحتتر مینویسم. دلیلش هم این است که فقط آنجا میتوانم از روی دست نویسندهٔ واقعی (رؤیا یا کابوس) بنویسم. ادامهٔ بسیاری از شعرها و داستانهای کوتاهم را جایی بین مراحل خواب یافتهام. جالب است انگار خیلی هم به خواب و رؤیاهایم اعتماد ندارم؛ چون بارها بعد از نوشتنشان به شکل وسواسگونهای آنها را میخوانم و اصلاحشان میکنم. منتشر کردنشان هم که اصلاً کار سادهای نیست، چون به نظرم هیچ چیز سختتر از پشیمانی احمقانه بعد از انتشار یک نوشته نیست. یک عادت ناپسند هم دارم؛ موقع فکر کردن و نوشتن یکی یا دو تا از انگشتهایم را مشغول بینیام میکنم. همسرم در این باره بزرگترین منتقدم است و من به شوخی در توجیه عادت زشتم میگویم: «آنقدر کلمه در سرم تلنبار شده که هر لحظه ممکن است از سوراخهای بینیام بزند بیرون. باید با انگشت جلویشان را بگیریم.»
قاسم فتحی
عادت خاصی ندارم، ولی دیگر توی خانه نمیتوانم بنویسم، حتی اگر هیچکس خانه نباشد. نوشتن توی کافه و وسط شلوغی را خیلی دوست دارم. تنهایی آنقدرها هم برایم جذاب نیست، اما نه به این معنی که همراه دوستانم یا خانواده باشم. همین که بدانم مدت مشخصی کسی کاری به کارم ندارد و منتظرم نیست، به راحتی میتوانم بنویسم و بخوانم. از طرفی از بازنویسی و دوبارهنویسی هر نوشتهام کیف میکنم، از گشتی گرفتن با هر جمله و هر کلمه.
علی باقریان
عادتهایی که دارم اغلب خاص یا نامعمول به حساب نمیآیند، مثل اینکه حین نوشتن نباید کلامی بشنوم که متوجه آن میشوم (یعنی مثلاً اگر یکی دم گوشم صربی حرف بزند، میتوانم کارم را بکنم). این هم البته بنابه نوع و اهمیت نوشته متغیر است؛ برخی متنها را در اتوبوس یا حین راه رفتن هم میتوانم بنویسم. اگر در جمع باشم و سکوت محض لازم شود، با هندزفری موسیقی بیکلام غربی گوش میدهم. اما غریبترین عادتم شاید این باشد که اگر قرار شود تایپ کنم، حتماً باید ورد بهروز باشد با قلمهایی که هم لوازم حروفنگاری فارسی را در حد کمال فراهم بیاورند و هم به نظر خودم زیبا باشند. الآن دارم در ورد ۲۰۲۱ نسخهٔ LTS-C با قلم «میترا» از مجموعهٔ «قلم برتر» تایپ میکنم. ناگفته نماند که کیبورد هم نباید چرک باشد!
مهدی نعیمیانراد
خیلی وقتها پیش میآید که در جایی هستم که شلوغ است و به دلایل زیادی من زیاد مخاطب صحبت دیگران قرار میگیرم. در این مواقع اگر نوشتن چیزی در اولویت باشد و زمان کمی برای آن داشته باشم، معمولاً از هندزفری استفاده میکنم و با صدای نسبتاً بلند موسیقی گوش میدهم تا بتوانم تمرکز کنم، ولی خب در نقطهٔ مقابل بعضی وقتها که دچار خستگی و کلافهگی هستم، هم در دل شلوغی و رفتوآمد به شکل عجیبی به تمرکز میرسم و همانجا میتوانم عمیقاً مشغول نوشتن شوم و این گاهی برای خودم هم عجیب است. عادت دیگر نوشتن در نیمهشبهاست و چون من همواره از جمله شبزندهداران بودهام، این نوشتنها همیشه بخش عمدهای از نوشتههای من را شکل میدادهاند. البته این به هیچ وجه غیرمعمول نیست و تا جایی که من میدانم، بسیاری از نوشتههایی که خواندهایم و خواهیم خواند، حاصل افکار نیمهشب نویسندگانشان هستند.
نیلوفر قاآنی
وقتی تصمیم میگیرم بنویسم، باید برگهای جلوی دستم باشد تا به بدخطترین شکل ممکن هر چیزی را که در ذهنم میگذرد، به سرعت روی کاغذ بیاوریم و جریان کلمات را از دست ندهم. اصلاً نمیتوانم خوشخط و مرتب این کار را انجام دهم و گاهی پیش میآید که نوشتهها حتی برای خودم قابل خواندن نیستند و بخشی از نوشتههایم را به دلیل اینکه نتوانستهام چیزی را که یادداشت کردم بخوانم، دور ریختهام!
حانیه عامل
اینطور تصور میکنم که تمام کلمات قبل از آنکه بر زبان جاری شوند یا بر روی کاغذها بنشینند، وجودشان در هالهای از ابهام است یا به قولی در وجود ممتنعاند و به رسمیت شناخته نمیشوند، اما به محض شکل گرفتن ارادهٔ ما در بهکار بستنشان، وجود مییابند و زندگی و سرنوشت مخصوص به خود را دارا میشوند. از این رو من همیشه خودم را علتی میدانم برای به وجود آوردن کلمات و سنگینی بخشیدن به کفهٔ وجودشان نسبت به عدم. در دنیای کلمات، من همان علت بدون معلولم که خودم را مسئول عاقبت و تقدیر کلمات میدانم و دائماً به این فکر میکنم که کدامشان بعدترها از من بابت وجودش ممنون و شکرگزار خواهد بود یا ناشکر و ناسپاس. گفتن همهٔ اینها منتج شد به اینجا که بگویم شاید خاصترین عادت من هنگام نوشتن، بدرقه کردن کلماتم باشد. اینکه هنگام معیت تکتکشان از پس دلم «در پناه خدا عزیزان من» بگذرد و برای همهٔ آنها دعای خیر بکنم و آرزوی نیکفرجامی؛
مثل همین حالا که در دلم گفتم:
«الهی عاقبت بهخیر شوید نیمههای دیگرم.»

شادی اسعدی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.